پدید آورنده : برگردان: محمد باقر جزایری
نخستین بار که او را دیدم، تندتند پلک های خود را به هم می زد. از خدا ممنونم که او را برای من آفرید؛ همان کبوتر سفیدی که نام خود را «ناشا» گذاشته بود. پیش از این که دوستی من با او آغاز گردد، نام دیگری داشت. کبوترها هنگامی که دوست پیدا می کنند و عاشق می شوند، نام خود را عوض می کنند؛ زیرا نام قدیمی، بر ذات جدیدی که پس از عشق متولد می شود، دلالت ندارد.م بر این باوریم که با عشق، ذاتی نو متولد می شود.
به یاد دارم هنگامی که مادرم از دنیا رفت، تمام مصیبت های دنیا بر سر پدرم فرو ریخت. او که همواره با نشاط و شاداب بود،هیچ نمی گفت و سر به زیر افکنده بود. روز اول .....
|
ادامه اين مطلب را بخوانيد...
نوشته: مرتضی در: دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:, |
|